قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به اب
دور خواهم شداز این خاک غریب
که در ان هیچ کسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند
قایق از تور تهی
و دل از ارزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به ابی ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از اب به در می اورند
و در ان تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهایشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند:
پشت دریاها شهری است
که در ان پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوترهایی است
که به فواره ی هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله ی شهر&شاخه ی معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله &به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
وصدای پر مرغان اساطیر می اید در باد
پشت دریاها شهری است
که در ان وسعت خورشیدبه اندازه ی چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث اب و خرد و روشنی اند
پشت دریاها شهری است
قایقی باید ساخت.
نظرات شما عزیزان:
علیرضا 
ساعت18:49---26 فروردين 1391
سلام
قشنگ شعری بود
کاش یه قالب دیگه ای انتخاب کرده بودی